ساعت هفت صبح. تکیه داده به دو تا بالشت، یه لیوان چای گرم بین دستام و ناداستان: خانه» روی پاهام. خیره شدن به تصویر دختر سیاهه روی پرده اتاقم توی دل تصویر آینه گرد میون آینه مستطیل. چرا ساعت هفت صبح حالم اونقدر خوب بود؟ بعد از زنگ زدن به سحر و استعفا از کار توی کافه و یک روز هی پر و خالی شدن چشمام، بعد از سه ماه و یک هفته و شش روز خونه نشینی، بعد از فهمیدن اینکه قرار نیست هیچوقت فایدهای برای کسی داشته باشم. یک روز نواختن یک ساز موسیقی را یاد میگیرم.
پاییز پشت پنجره ایستادهاست.
یک روز نقاشی را ترک خواهم کرد
توی ,روز ,آینه ,شدن ,خیره ,یک ,بعد از ,و یک ,توی دل ,ساعت هفت ,هفت صبح
درباره این سایت