میشود سال آینده چشم باز کنم و تمام آنچه میبینم زیبایی بی وقفه تنها بودن باشد؟
برای سه روز تنها بودم. صبح ها بیدار میشدم و کسی نبود که نامم را صدا بزند. برای خودم صبحانه آماده میکردم، آهنگ های مورد علاقهام را بدون هندزفری گوش میکردم و نیمههای روز به بهانه خرید، خانه را ترک میکردم. کوچه های محلهمان زیبا و با صفا شده بودند و کرمان دیگر شهری نبود ک همیشه آرزو داشتم از آن فرار کنم. امروز صبح اما دوباره با صدای بابا» بیدار شدم و مامان» مثل همیشه استعدادش را در جاری ساختن اشکهایم، به رخم کشید. گوشی را برداشتم و برای خانوم ِ الف» نوشتم: کاش تهران میماندند، بدون آنها حتی این شهر کوچک هم برایم بهشت است.»
روز ,میکردم ,بیدار ,کنم ,صبح ,های ,و مامان» ,مامان» مثل ,مثل همیشه ,شدم و ,بیدار شدم
درباره این سایت