اسم دختر خنده بود و در خندیدنش واقعا جوری مسخره کردن دنیا بود که در کلیشههای مائوی اندیوارهول. جوری بیاعتنایی به همهچیز، حتی به ناتواناییهایش.» دیروز روایت کوتاهی خواندم که در ویژهنامه ادبیات ترکیه ماهنامه داستان چاپ شده بود. آن موقعها که اعضای تحریریهاش را اخراج نکرده بودند و هنوز فصلنامه سان» و دو ماهنامه ناداستان» وجود نداشت. نویسنده با یک اتوبوس رفته بود استانبول و آنجا به کمک دختر جوانی به اسم خنده» میزی در یک بازارچه محلی کرایه کرده بود و یک روز نواختن یک ساز موسیقی را یاد میگیرم.
پاییز پشت پنجره ایستادهاست.
یک روز نقاشی را ترک خواهم کرد
ماهنامه ,یک ,دختر ,اتوبوس ,آنجا ,جوانی ,که در ,بود و ,اتوبوس رفته ,نویسنده با ,یک اتوبوس
درباره این سایت