روز فوقالعاده امروزم: گفته بودم من عاشق صبح زود بیدار شدنم؟ وقتی که همه خوابن و خونهی آروم و تاریک، شبیه خونهی تنهایی ِ رویاهامه. قدم زدن توی هوای پاک و ملایم اول صبح تا ایستگاه اتوبوس و رسیدن به کتابخونه موزه صنعتی دلخوشی پایان ناپذیر این سه سالی هست که دانشجوی نقاشی شدم. البته دلخوشیهای دیگهای هم دارم؛ مثلا خانوم ِ الف! تماس میگیره و میگه: پردیس! توی خونه تنهام و میخوام که اینجا باشی.» منم کتابا رو میریزم توی کولهام، از کتابخونه خارج میشم و فقط چند دقیقه بعد من روی تخت نشستم و اون سرش رو گذاشته روی پاهام و حرف میزنه. به نظر میرسه این روزها ابتدای داستان عاشقانه زندگیشه و من براش خوشحالم، خیلی خوشحالم. برای برادرم هم خوشحالم! رویاش رنگ واقعیت گرفته و همهی ما بهش افتخار میکنیم. اما.
روز ِ فوقالعادهام با دنیایی از اما» های غمگین مواجه شده.
توی ,روی ,هم ,خونهی ,رو ,خوشحالم ,به نظر ,نظر میرسه ,میرسه این ,میزنه به ,حرف میزنه
درباره این سایت